شمر شناسی ...

ساخت وبلاگ
" امروز روز خوبی بود. با دوچرخه ی عاریه به دانشکده ی منابع انرژی رفتم. با پروفسور "خالد عزیز" یکی از مشهورترین اساتید نفت و گاز دنیاست صحبت کردم و در مورد امکان کار بر روی پروژه ی مشترکی به توافق رسیدیم. البته شرط و شروطی داشت و اینکه فلان درس را ابتدا با او بگیرم. در مجموع خوب بود. البته این مدّت اینقدر اتّفاقات عجیب و غریب افتاده است که واقعا نمی شود به هیچ چیز اعتماد کرد. توکّل کرده ام و می دانم که اگر خدا بخواهد من اینجا بمانم خودش ماجرا را جلو می برد. ما تنها عروسک های کوکی ِ یک تقدیر هستیم ... با وجود اتّفاق نسبتاً امیدوار کننده ی امروز، به نحو غریبی دلم گرفته است. طوری که واقعا نمی توانم درست نفس بکشم. بریده بریده و با بغض است. وقتی آرمان های آدم از توانایی هایش بزرگ تر باشد، در فشار ِ خرد کننده ای تحقیر می شود. وقتی نمی توانی کاری که بدان اعتقاد داری را بکنی. در فاصله ی توانایی ها و آرمان ها تمام می شوی. در فاصله ی بین واقعیت و حقیقت. و واقعیت اینست که آدم فقط چند ثانیه می تواند برای خدا نفس بکشد، بعد درگیر خودش می شود. کسی که یک روز لب به آب نزند، و عطش هجوم بیاورد به توانش، شمر شناسی ......
ما را در سایت شمر شناسی ... دنبال می کنید

برچسب : از نو برایت می نویسم, نویسنده : bhabazac بازدید : 186 تاريخ : سه شنبه 7 دی 1395 ساعت: 10:34

" آدم از ترس مرگ خودکشی نمی کنه ... " 

شمر شناسی ......
ما را در سایت شمر شناسی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bhabazac بازدید : 161 تاريخ : سه شنبه 7 دی 1395 ساعت: 10:34

" شهریه را پرداخت کردم. این ترم به خیر گذشت. ان شاء الله ترم دیگر اوضاع رو به راه می شود. خدا شاهد است که من خودم را به او سپرده ام. می دانم هر موفقیتی داشته ام مربوط به او بوده است. شکست هایم مال خودم است امّا. به دنیا که آمده بودیم، دکتر به پدرم گفته بود اینها احتمالا بیست روز بیشتر دوام نیاورند. از بس ضعف جسمانی داشتیم. نازنین پدرم به دکتر گفته بود که من با احتمال کار نمی کنم، من وظیفه ام را انجام می دهم. و از تو چه پنهان، این زنگار مرگ هنوز که هنوز است پیش چشمانم است. انگار دکتر را می بینم که زیر لب می گوید بیست روز. بیست روز دیگر فرصت بیشتر نداری. خودم را می بینم که سراسر ضعف بودم. و هستم. و تو ای خدای بزرگ، با تمام عظمتت مرا پروراندی و به اینجا رساندی. می دانم که اینجا هم موقّتی است. من خودم را به تو سپرده ام و سعی می کنم برای امور خودم تدبیر نکنم.  دلم برای مادر و پدرم بسیار تنگ است. و از شما چه پنهان، تابحال تنگ بودن دل را تجربه نکرده بودم. بارها تا مرز دلتنگی پیشرفته بودم، ولی هرگز تا بدین حد احساس فشار نکرده بودم. حالا می فهمم آنها که عزیزی را از دست می دهند چه می کشند. ضیق شمر شناسی ......
ما را در سایت شمر شناسی ... دنبال می کنید

برچسب : از نو برایت می نویسم, نویسنده : bhabazac بازدید : 172 تاريخ : سه شنبه 7 دی 1395 ساعت: 10:34